داستان شجاعت

۷۲۵ بازديد

سال ها قبل هنگامي كه به عنوان داوطلب، در بيمارستان استنفورد خدمت مي كردم، با دختركي كوچولو به نام لايزا آشنا شدم كه از نوعي بيماري بسيار نادر و خطرناك، در رنج بود. تنها شانس بهبوديش در اين بود كه از خون برادر پنج ساله اش كه از همان بيماري، به طور معجزه آسائي نجات يافته بود، به او تزريق كنند. اين پسرك يك سري آنتي بيوتيك هاي عجيبي را در خونش پرورش داده بود كه قادر بودند سيستم مصونيت بدن را براي مبارزه با آن بيماري تقويت كنند. دكتر اين وضعيت را به پسرك توضيح داد و از او پرسيد كه آيا حاضر است از خون خود به خواهرش بدهد. من ديدم كه پسرك فقط براي يك لحظه ترديد به خرج داد و سپس نفس عميقي كشيد و گفت: بله، اگر كه قادر باشد لايزا را نجات دهد حاضرم اين كار را انجام دهم. در حالي كه انتقال خون آغاز شده بود پسرك در كنار خواهرش دراز كشيد. هنگامي كه مشاهده كرد رنگ و روي تازه اي به گونه دخترك بازگشته است، لبخندي به او زد و با صدايي لرزان پرسيد: آيا من همين حالا خواهم مرد؟ پسرك كه بسيار خردسال بود متوجه منظور پزشك نشده بود. تصور كرده بود كه بايد تمام خونش را به خواهرش بدهد. در آنجا بود كه مفهوم شجاعت را دريافتم.”
اما بعنوان موءخره بيائيد نگاهي به موضوع بياندازيم. از نظر فرهنگي و تربيتي شجاعت را به معني خصوصيتي بر عكس ترس مي شناسيم. فرد شجاع از چيزهاي ترسناك مثل حيوان درنده نمي ترسد. در سطحي بالاتر، برخورد با مصائب ناشناخته و يا شرايط دشوار و در حد بالاتر موضوع دفاع از وطن بعنوان دليري و شجاعت مطرح مي گردد. شكي نيست كه اين مراتب قابل پذيرش است اما اگر دقيق تر به موضوع نگاه كنيم، خواهيم ديد كه عمدتاً به جنبه فيزيكي و ويژگي زندگي زميني توجه شده و جنبه معنوي به طريقي در سايه قرار گرفته است.