هيچ وقت زودقضاوت نكنيم!

۲۷۳ بازديد

هيچ وقت زود قضاوت نكنيم !

زن جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت كتابي خريداري كند. او يك بسته بيسكوئيت نيز خريد و بر روي يك صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن كتاب كرد.

مردي در كنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي كه او نخستين بيسكوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه مرد هم يك بيسكوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فكر كرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه كرده باشد.

ولي اين ماجرا تكرار شد. هر بار كه او يك بيسكوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين كار را مي‌كرد. اينكار او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي‌خواست واكنشي نشان دهد. وقتي كه تنها يك بيسكوئيت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد ...

هيچ وقت زود قضاوت نكنيم !

Image result for ‫زودقضاوت نكنيم‬‎

زن جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت كتابي خريداري كند. او يك بسته بيسكوئيت نيز خريد و بر روي يك صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن كتاب كرد.

مردي در كنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي كه او نخستين بيسكوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه مرد هم يك بيسكوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فكر كرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه كرده باشد.

ولي اين ماجرا تكرار شد. هر بار كه او يك بيسكوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين كار را مي‌كرد. اينكار او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي‌خواست واكنشي نشان دهد. وقتي كه تنها يك بيسكوئيت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چكار خواهد كرد؟ مرد آخرين بيسكوئيت را نصف كرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام كرد كه زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن كتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور كرد و با نگاه تندي كه به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساكش كرد تا عينكش را داخل ساك قرار دهد و ناگهان با كمال تعجب ديد كه جعبه بيسكوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود كه بيسكوئيتي كه خريده بود را داخل ساكش گذاشته بود. آن مرد بيسكوئيت‌هايش را با او تقسيم كرده بود، بدون آن كه عصباني و برآشفته شده باشد! در صورتي كه خودش آن موقع كه فكر مي‌كرد آن مرد دارد از بيسكوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود.

هميشه به ياد داشته باشيم كه چهار چيز است كه نمي‌توان آن‌ها را دوباره بازگرداند :
1. سنگ ........ پس از رها كردن!
2. سخن ............ . پس از گفتن!
3. موقعيت ... پس از پايان يافتن!
4. و زمان ........ پس از گذشتن!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.