داستان

۴۷ بازديد

<<آپديت وبلاگ>>

 

هرروز باما باشيد.... 

پست هاي جذاب و به روز

روزي ده دقيقه وقت بگزاريدوبه‌وبلاگ‌سربزنيد....

 

شروع فعاليت‌ازفردا.

داستان

۴۲۰ بازديد

داستان هاي عالي

نظر

 

                              يادتون نره!

داستان زيباروزي مادردست خداست

۲۴۷ بازديد

داستان كوتاه و آموزنده ي روزي ما در دست خداست

 دوستي مي گفت : در يكي از روزهاي زمستان ، از منزل خود به سوي محل كارم خارج شدم … 

براي مشاهده تصوير در سايز اصلي روي آن كليك نماييدداستان كوتاه و آموزنده ي روزي ما در دست خداست

هيچ وقت زودقضاوت نكنيم!

۲۷۲ بازديد

هيچ وقت زود قضاوت نكنيم !

زن جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت كتابي خريداري كند. او يك بسته بيسكوئيت نيز خريد و بر روي يك صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن كتاب كرد.

مردي در كنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي كه او نخستين بيسكوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه مرد هم يك بيسكوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فكر كرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه كرده باشد.

ولي اين ماجرا تكرار شد. هر بار كه او يك بيسكوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين كار را مي‌كرد. اينكار او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي‌خواست واكنشي نشان دهد. وقتي كه تنها يك بيسكوئيت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد ...

هيچ وقت زود قضاوت نكنيم !

Image result for ‫زودقضاوت نكنيم‬‎

زن جواني در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت كتابي خريداري كند. او يك بسته بيسكوئيت نيز خريد و بر روي يك صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن كتاب كرد.

مردي در كنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي كه او نخستين بيسكوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد كه مرد هم يك بيسكوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فكر كرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه كرده باشد.

ولي اين ماجرا تكرار شد. هر بار كه او يك بيسكوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين كار را مي‌كرد. اينكار او را حسابي عصباني كرده بود ولي نمي‌خواست واكنشي نشان دهد. وقتي كه تنها يك بيسكوئيت باقي مانده بود، پيش خود فكر كرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چكار خواهد كرد؟ مرد آخرين بيسكوئيت را نصف كرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام كرد كه زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن كتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور كرد و با نگاه تندي كه به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساكش كرد تا عينكش را داخل ساك قرار دهد و ناگهان با كمال تعجب ديد كه جعبه بيسكوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود كه بيسكوئيتي كه خريده بود را داخل ساكش گذاشته بود. آن مرد بيسكوئيت‌هايش را با او تقسيم كرده بود، بدون آن كه عصباني و برآشفته شده باشد! در صورتي كه خودش آن موقع كه فكر مي‌كرد آن مرد دارد از بيسكوئيت‌هايش مي‌خورد خيلي عصباني شده بود. و متاسفانه ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت‌خواهي نبود.

هميشه به ياد داشته باشيم كه چهار چيز است كه نمي‌توان آن‌ها را دوباره بازگرداند :
1. سنگ ........ پس از رها كردن!
2. سخن ............ . پس از گفتن!
3. موقعيت ... پس از پايان يافتن!
4. و زمان ........ پس از گذشتن!

داستان

۳۰۲ بازديد

زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگي داشتيم كه ما بچه ها خيلي دوست داشتيم،تابستونا كه گرماي شهر طاقت فرسا ميشد، براي چند هفته اي كوچ مي كرديم به اين باغ خوش آب و هوا كه حدوداً 30 كيلومتري با شهرفاصله داشت، اكثراً فاميل هاي نزديك هم براي چند روزي ميومدن و با بچه هاشون، در اين باغ مهمون ما بودن، روزهاي بسيار خوش و خاطره انگيزي ما در اين باغ گذرونديم اما خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم، شايد زياد خاطره خوشي نيست اما درس بزرگي شد براي من در زندگيم!تا جايي كه يادمه، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انارها رسيده بود، 8-9 سالم بيشتر نبود، اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضي وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شي، بدون اينكه كسي بتونه پيدات كنه! بعد از نهار بود كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكي از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكي از كارگراي جوونتر، در حالي كه كيسه سنگيني پر از انار در دست داشت، نگاهي به اطرافش انداخت و وقتي كه مطمئن شد كه كسي اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند، دهاتي ها اون زمان وضعشون خيلي اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزدي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكني، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم ميتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسي بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهي به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفي بزنه، يه سيلي زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علي اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علي اصغر، گفت شما ببخشش، بچس اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم گذاشت روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم!كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورتمو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهي كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسي بازي نكني، علي اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي مردي جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره!شب علي اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!

كيسه رو كه بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود...

سخني بسيار زيبا ازحضرت علي 

امام علي(عليه السلام) به مالك اشتر: 

اي مالك!

اگر شب هنگام كسي را در حال گناه ديدي،

فردا به آن چشم نگاهش مكن

شايد سحر توبه كرده باشد و تو نداني

سايت داستاني

۳۴۳ بازديد

وقتي كه در كشور مراكش، در كازابلانكا بودم، خيلي وقت پيش نبود، مادر مجرد جواني را ديدم به نام فائزه. فائزه عكس پسر نوزادش را به من نشان داد و داستان بوجود آمدن پسرش، حاملگي و تولد او را گفت.

0:30داستان قابل توجهي بود، اما فائزه بهترين قسمت را براي آخر نگه داشت. به من گفت: "ميدوني من يك باكره‌ هستم" "من دو تا گواهي پزشكي دارم كه اين را اثبات مي‌كنه."

0:44اين خاورميانه مدرنه، كه پس از دوهزار سال از تولد عيسي، تولد توسط باكره هنوز يك حقيقت زندگي ست.

0:53موضوع فائزه يكي از صدها داستاني‌ست كه درطي اين سالها سفربه سرزمين هاي عربي و گفتگو با مردم درباره سكس شنيده ام، مي‌دانم كه اين شايد اين يك شغل رويايي و يا احتمالا يك كار بسيار مشكوك به نظر بيايد،

1:09اما كل موضوع براي من، چيز ديگري‌ست . من مسلمان و نيمه مصري هستم. اما در كانادا بزرگ شدم، دور از ريشه هاي عربي ام.

1:18مثل خيلي از افراد كه بين غرب و شرق كشيده‌ مي‌شوند ، در طي سالها به جهتي كشيده شدم كه تا براي درك بهتر ريشه هاي خودم تلاش كنم. و علت اينكه من موضوع رابطه جنسي را انتخاب كردم به پيشينه من در زمينۀ " اچ آي وي " و بيماري ايدز بر‌مي گردد، به عنوان يك نويسنده، پژوهشگر و فعال اجتماعي. رابطه جنسي در بطن بيماري همه گير در حال گسترشي در خاورميانه ميانه و شمال آفريقا قرار گرفته، كه يكي از تنها دو منطقه اي در دنياست كه هنوز " اچ آي وي " و بيماري ايدز در حال گسترش است.

1:46حال آنكه رابطه جنسي يك ذره بين فوق العاده اي است كه با آن مي‌توان هرجامعه اي را مطالعه كرد، زيرا آنچه در زنگي خصوصي ما اتفاق ميافتد با شدت در صحنه بزرگتري انعكاس مي‌يابد: در سياست و اقتصاد، در مذهب و سنت، در جنسيت و نسلها. همانطور كه من فهميدم، كه اگر مي‌خواهيد مردمي را بشناسيد، بايد از بررسي اتاق خواب‌ شان شروع كنيد.

2:12مطمئنا جهان عرب گسترده و متنوع است. اما كار كردن پيرامون آن، سه خط قرمز دارد-- اين مباحثه ها قرار نيست با واژه و يا درعمل به چالش كشيده شوند.

2:24اولين اينها سياست است. اما بهار عربي در قيامي كه از سال ۲۰۱۱ در سراسر سرزمين هاي عربي شكوفا شد، همه اينها را تغيير داد. در حاليكه همه افراد در مسند قدرت، چه قديمي و چه جديدطبق معمول به موضوع كسب و كار چسبيده اند، ميليونها نفر هنوز در كشاكش اند، در جهت زندگي بهتري كه اميدش را در سر دارند.

2:47دومين خط قرمز مذهب است. اما اكنون مذهب و سياست توسط جنبش گروهي به نام اخوان المسلمين با هم مرتبط شده اند. و حداقل برخي از مردم شروع به اين پرسش درباره نقش اسلام در جامعه و زندگي خصوصي كرده‌اند.

3:05مي دونيد، سومين خط قرمز، موضوعي است كه ورود به آن ممنوع است، فكر مي كنيد كه چه مي تواند باشد؟

3:11حاضرين: رابطه جنسي.

3:12شيرين ال فكي: بلندتر، نمي‌توان صداي شما را بشنوم.

3:13حاضرين: رابطه جنسي.

3:14شيرين ال فكي: دوباره، لطفا خجالتي نباشيد

3:16حاضرين: رابطه جنسي.

3:17شيرين ال فكي: قطعا، درسته، اين سكس و رابطه جنسي است. ( خنده تماشاگران) در سراسر سرزمينهاي عربي، تنها چهارچوب پذيرفته شده براي رابطه جنسي ازدواج است-- كه با تائيد پدر و مادرت همراه باشد، مجوز مذهب را داشته باشد و توسط دولت ثبت شده باشد. ازدواج بليط ورودي تو به بزگسالي ست. اگر ازدواج نكني، نمي‌تواني محل زندگيت را از پدر و مادرت جدا كني،و قرار نيست رابطه جنسي داشته باشي، و قطعا نمي‌تواني فرزند داشته باشي.

3:48اين يك مأمن اجتماعي است: يك قلعه غير قابل نفوذ در برابر هر گونه حمله و هر جايگزيني است.و پيرامون اين قلعه ميدان گسترده اي از تابو در برابر رابطه جنسي قبل از ازدواج ، در برابر كاندوم، در برابر سقط جنين، در برابر همجنس گرايي قرار دارد، هر چي كه فكرش را بكنيد.

4:10فائزه گواهي زنده بر اين موضوع است. بيانيه بكارت او بخشي از افكار واهي و پوچ نيست.هرچند اديان بزرگ منطقه عفت قبل از ازدواج را ستوده اند، اما در يك جامعه پدرسالاري، پسر، پسر است . مردان رابطه جنسي قبل از ازدواج دارند، و مردم كم و بيش چشم خود را بر آن مي‌بندند.

4:32ولي براي زنان، كه انتظار ميرود براي شب زفاف باكره باشند اينطور نيست-- پرده بكارت شما بايد دست نخورده باشد. اين يك موضوع شخصي نيست، اين مايه افتخار خانواده و به طور خاص، شرافت مردان است .

4:50بنابراين زنان و اقوام‌شان مسير بزرگي را براي حفظ اين بخش كوچك آناتومي طي مي‌كنند از ختنه زنان ، تست بكارت، عمل جراحي ترميم پرده بكارت -

5:03فائزه مسير ديگري را انتخاب كرد: رابطه جنسي بدون دخول. او فقط مثل بقيه بادار مي‌شود. اما در حقيقت فائزه اين را نمي دانست، زيرا آموزش روابط جنسي در مدرسه بسيار ناچيز است، و در خانواده در اين خصوص كم گفتگو مي‌شود.

5:22زماني كه شرايط او براي پنهان كردن سخت شد، مادر فائزه به او كمك كرد تا از دست پدر و برادرانش فرار كند. زيرا قتل هاي ناموسي يك تهديد واقعي براي تعداد بي حد و حصر زنان در سرزمينهاي عربي‌ست. و در نهايت فائزه در بيمارستاني در كازابلانكا رسيد، و مردي كه به او پيشنهاد كمك كرده بود، در عوض سعي كرد كه به او تجاوز كند.

5:49متاسفانه، فائزه تنها مورد نيست. در مصر، كه پژوهش من در آنجا متمركز بود، من تعداد زيادي از اين مشكلات را در بيرون و درون اين قلعه ديدم. سپاهي از مردان جوان هستند كه توانايي ازدواج ندارند، زيرا ازدواج به يك گزار بسيار گران‌قيمت تبديل شده. از آنها انتظار مي رود بار هزينه هاي زندگي مشترك را تحمل كنند، اما آنها نمي توانند شغل پيدا كنند. اين يكي از دلايل اصلي قيام هاي اخير است، و اين يكي از دلايلي‌ست كه سن ازدواج در اكثر سرزمين هاي عربي بالا رفته است.

6:23زنان متخصصي وجود دارد كه مي‌خواهند ازدواج كنند، ولي نمي‌توانند همسر بيابند، زيرا مخالف انتظارات جنسيت آنها‌ست، و يا همانطور كه دكتر جوان تونسي به من گفت، "ذهن زنان، روز به روز باز و باز تر مي‌شود. اما ذهن مردان هنوز در مرحله ماقبل تاريخ مانده‌ است."

6:43و مردان و زناني را مي بينيم كه از حصار رابطه با جنس مخالف عبور كردند ، كساني كه رابطه جنسي با هم جنسيت خودشان دارند، و يا كساني كه جنسيت متفاوتي با هويتشان دارند. آنها كارشان به قانون مي رسد كه هم كارشان و هم ظاهرشان مورد مجازات قرار مي گيرد. آنها با كشمكش‌هاي روزانه همراه با ننگ اجتماعي، طرد شدن از خانواده، و با آتش انفجار مذهبي مواجه هستند.

7:08اينطور هم نيست كه بستر زناشويي، گلگون است . زوج‌هايي كه به دنبال خوشبختي بزرگتري هستند، و سعي در بالا بردن رضايت از رابطه زناشويي مي‌كنند، نمي دانند چگونه به آن برسند،بخصوص زنان، كه نگران هستند اگر در اتاق خواب خودنمايي كنند، آنها را همسران بدي بدانند.

7:27و پس از آن كساني كه در واقع ازدواج شان حجابي براي فحشاست. آنها توسط خانواده هايشان فروخته مي‌شوند، اغلب به مسافران عرب ثروتمند. اين تنها يك چهره از گسترش تجارت جنسي در سرزمين‌هاي عربي هست.

7:43حالا اگر در منطقه اي كه هستيد، يكي از آنها به گوش‌تان آشناست دست‌تان را بالا ببريد. بله، اينطور نيست كه اين در انحصار سرزمينهاي عرب باشد.

وبلاگ

۵۱۰ بازديد
داستان هاي زيبا در وبلاگ ما

حكايت

۳۳۸ بازديد

روزي ازغرورجواني ازخانه گريخته بودم وشب هنگام خسته ومانده درپاي تپه اي نشسته بودم.پيرمردي ضعيف راديدم كه دنبال كاروان به آرامي مي رفت. به من گفت:

-برخيز كه جاي نشستن نيست.

گفتم:چه كنم كه توان رفتن نيست.

گفت:مگرنشنيده اي كه حكيمان گفته اند:                                                                                    -رفتن ونشستن به كه دويدن وگستن.

اي كه مشتاق منزلي مشتاب 

پندمن كاربندوصبرآموز

اسب تازي دوتك رودبه شتاب

اشتر آهسته مي رودشب وروز

داستان شجاعت

۷۲۵ بازديد

سال ها قبل هنگامي كه به عنوان داوطلب، در بيمارستان استنفورد خدمت مي كردم، با دختركي كوچولو به نام لايزا آشنا شدم كه از نوعي بيماري بسيار نادر و خطرناك، در رنج بود. تنها شانس بهبوديش در اين بود كه از خون برادر پنج ساله اش كه از همان بيماري، به طور معجزه آسائي نجات يافته بود، به او تزريق كنند. اين پسرك يك سري آنتي بيوتيك هاي عجيبي را در خونش پرورش داده بود كه قادر بودند سيستم مصونيت بدن را براي مبارزه با آن بيماري تقويت كنند. دكتر اين وضعيت را به پسرك توضيح داد و از او پرسيد كه آيا حاضر است از خون خود به خواهرش بدهد. من ديدم كه پسرك فقط براي يك لحظه ترديد به خرج داد و سپس نفس عميقي كشيد و گفت: بله، اگر كه قادر باشد لايزا را نجات دهد حاضرم اين كار را انجام دهم. در حالي كه انتقال خون آغاز شده بود پسرك در كنار خواهرش دراز كشيد. هنگامي كه مشاهده كرد رنگ و روي تازه اي به گونه دخترك بازگشته است، لبخندي به او زد و با صدايي لرزان پرسيد: آيا من همين حالا خواهم مرد؟ پسرك كه بسيار خردسال بود متوجه منظور پزشك نشده بود. تصور كرده بود كه بايد تمام خونش را به خواهرش بدهد. در آنجا بود كه مفهوم شجاعت را دريافتم.”
اما بعنوان موءخره بيائيد نگاهي به موضوع بياندازيم. از نظر فرهنگي و تربيتي شجاعت را به معني خصوصيتي بر عكس ترس مي شناسيم. فرد شجاع از چيزهاي ترسناك مثل حيوان درنده نمي ترسد. در سطحي بالاتر، برخورد با مصائب ناشناخته و يا شرايط دشوار و در حد بالاتر موضوع دفاع از وطن بعنوان دليري و شجاعت مطرح مي گردد. شكي نيست كه اين مراتب قابل پذيرش است اما اگر دقيق تر به موضوع نگاه كنيم، خواهيم ديد كه عمدتاً به جنبه فيزيكي و ويژگي زندگي زميني توجه شده و جنبه معنوي به طريقي در سايه قرار گرفته است.